![]()
غیر از بازدم تو
گوش هایم به هیچ نسیم شرجی
که از سمت جنوب می وزید
شک نکرد...
![]()
غیر از بازدم تو
گوش هایم به هیچ نسیم شرجی
که از سمت جنوب می وزید
شک نکرد...

سیبی که در نگاه تو می چرخد...
آدم را وسوسه می کند.

یکی نیس که از مو بپرسه چتن تو......

من زنده ام
نفس می کشم
بی تاب تر از همیشه...
ای از من بی خبر
بهار.... تن ات راست....
عطر پیراهن نو مبارک

چشم هایم را بستم
کولی وار
آواز سر دادم
و
دامنم
رفت
بر باد
بر باد
بر باد
و تو
دوباره
به سفیدی دندان هایم
لبخند
زدی
.......................................
روی میخ نشسته م
کجای این دریچه های لعنتی
رو به تن ات
هبوط می کند.
من
این جا
رو به روی تو
ایستاده ام.
نگاه کن.
نگاه کن.
تو
کاغذ مچاله می کنی و
می جوی
راه اهواز طولانی شده.
هیچ کس
به بی تابی ات
نمی رسد.
زبان سرخم را روی تنت
آرام آرام
سبز
می کنم.
این فنجان را بنوش.
شاید
یادت نیامد
که
عریانی.

سال ۸۹ شد و من نمی دونم چند سالمه.
نمی دونم ۲۳۷ سال پیش که زندگی می کردم اصلا آدم شده بودم یا مثه یه گربه....
اصلا بی خیال.
امسال عید بودی و من
من
خوشحالم.

دیروز صبح بود.
امروز ظهر است
و فردا شاید عصری دلپذیر تا دوباره روی این تخت یک نفره عصرانه را بنوشم
و تا صبح به این فکر کنم که چرا کافئین روی بدنم تاثیری ندارد.
و تو دوباره صبح پرده را بکشی و 7بار بگویی که دروغ شنیدی دروغ شنیدی دروغ شنیدی دروغ شنیدی دروغ
شنیدی دروغ شنیدی دروغ شنیدی
چمدانم را بر می دارم و به خیابان نگاه می کنم.به آدم هایی که پشت چراغ قرمز عابر پیاده می ایستند و به
یکدیگر با افتخار نگاه می کنند که واااای چقدر با فرهنگ هستند.
روی روز نامه تمام فکر های دیشب را بالا می آورم تا راحت بتوانم خط خطی کنم.

دیگه دنبال یه آدم که زیر برف و بارون
پشت شال گردنش گم شده
و توی دستهاش ها می کنه نمی گردم.
حالا دیگه بهار شده.