من یک دیوارنویسم.یک دیوار نویس بی مخاطب.کسی که برای دلتنگی هایش دنبال دلیل می گردد.شبیه کودک دو ساله ای شده ام که از ترس از دست دادن دست و پایش خودش را بغل می کند.به من نگاه کنید!کسی در این جمع می تواند خودش را بغل کند؟آدم ها!چراغ ها را روشن نکنید.در تاریکی محض است که می توان دنبال دلیل برای دلگیری نگشت.من اینجا هستم.نگاه کنید.درست پیش پای تو بود که او رسید...و همیشه برخورد های ناگهانی مرا این گونه غافلگیر می کند.دست هایم بوی نم می دهند.انگار سالها پیش آنها را در جیب های بارانی ات جا گذاشته بودم.
فراموش کردم.قرار بود تنها خط هایم را پر از بیوگرافی دیوارنویسی هایم کنم.اما شبیه عادت همیشگی دست هایم یز همه جا می نویسد.بهتر است همین جا نقطه را بگذارم.
+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم اسفند ۱۳۸۶ ساعت ۱۱:۵۵ ب.ظ توسط دیوارنویس
|