نمی چرخه زبونم

روی چهار راهه بی روزنه ادامه ی فصول را با دو جفت بند کفش گره می زنم.تا زیر سایه ی ایستاده..پوست..پوست آفتاب سوخته ام کور گره کنی.این آسمان با تمام کلاغ هایش مال تو.با تمام آدمهای گناه کار.این انسان که در آینه مرا می نگرد چقدر شبیه کودک همسایه است.وقتی از پنجره خانه شان به خانه ی بغلی نگاه می کند.و من امروز تو شدن را چقدر عجیب فراموش کردم.

 

 

حالم خیلی خوبه

چاره ای نمانده.باید بال هایم را بغل بگیرم.و روی اقیانوس ۱۲۴ فرود آیم.این سقوط شیرین..سال هاست پشت در خانه ام نشسته.دستهایش کپک زد.و پاهایش به پله های ورودی خانه ام میخ شد.و من سال های سال از پنجره بیرون را تماشا کردم.بال های من.. بال های مهربان من..دیگر تمام شد.

.....بیا یک فنجان چای بنوشیم....

چپ چپ نگاه کن

سرما بی هیاهو روی زمین می کشاند..خرت..خرت..گره ی بی هویت شال گردن و یک سرما زده ی گره خورده.

طاقت بیاور

شوریدگی این تن قطار را تا دورترین ایستگا ه پراگ  می برد.

جا گذاشتیم ریل خیس را تودرتوی تونل تاریک..