نمی چرخه زبونم
روی چهار راهه بی روزنه ادامه ی فصول را با دو جفت بند کفش گره می زنم.تا زیر سایه ی ایستاده..پوست..پوست آفتاب سوخته ام کور گره کنی.این آسمان با تمام کلاغ هایش مال تو.با تمام آدمهای گناه کار.این انسان که در آینه مرا می نگرد چقدر شبیه کودک همسایه است.وقتی از پنجره خانه شان به خانه ی بغلی نگاه می کند.و من امروز تو شدن را چقدر عجیب فراموش کردم.

