....ششششششش.....

داخل که شدم..آب آب آب.از راهی آمدم که گره ی دل را رد کنم تا ساق پایم آب آب آب.عطر خوش پیراهن پدرم..آرامش آغوشش تا زانوانم آب آب آب.کودکی و طعم ماهی دودی.پیراهنم آب برد.قلعه ی شنی زیر این کوبش خیس بی تاب آب آب.

داخل که شدم..آب آب آب.از راهی آمدم که گره ی دل را رد کنم تا ساق پایم آب آب آب.عطر خوش پیراهن پدرم..آرامش آغوشش تا زانوانم آب آب آب.کودکی و طعم ماهی دودی.پیراهنم آب برد.قلعه ی شنی زیر این کوبش خیس بی تاب آب آب.

به نام او که می داند
سلام....به جون خودم نمی دونم..خوب اینطوری نیگام نکنین.چند شبه دارم با خودم کلنجار میرم.ولی هرچی زل زدم به سقف گچی هیچ چیز تازه ای اتفاق نیفتاد.به جاش هر 2ساعت به اندازه ی یک سانت به من نزدیکتر شد تا جایی که دیگه داشتم توی بافت تشک خوش خواب زیرم میرفتم.که البته به اندازه ی قطر یک پتوی مسافرتی با زمین فاصله داشت(اگرچه که من اصلا روی جای به ایییییین راحتی خوابم نمی بره..)اما چه کنم که زندگی دانشجوییه و خودتونم بهتر از من به این امر واقفید که وقتی یه فنر از توی تشک بزنه بیرون و هیچ جوره راضی نشه برگرده سر جاش..شما بهتره با همون پتوی مسافرتی(که البته خیییییلی هم راحته)کنار بیاین.انگار دارم دور می شم از مطلبی که منو وادار کرده 3شب دست به دامن سقفه اتاق بشم.آره بابا دنبال یه بهونه بودم که این پوست رو بشکافم که بفهمین چند شبه به من چی می گذره.و مطمئنم از 2نفری که حرفامو میخونن یه نفر دوست داره این پنجره هه باز بشه..که هوا بیاد.اگه با دست باز نشد با سنگ حتما به هوا میرسه.
دیشب دوباره رفته بودم توی حیاط..زیر سقف بین المللی.جایی که همه آدمای دنیا رو یه جا میکشونه.حتی با این که می دونن 80درصد شایدم بیشتر حرفای همو نمیفهمن.دیشب خیلی اتفاقی..من و یه دختر مکزیکی که زیر ماه ایستاده بود و یه آقای 45ساله سیاه پوست که اون گوشه نشسته بودو یه خانم وکیل و یه پسر اهل پراگ( با این که زبون همو نمیفهمیدیم..)یه نظریه ی مشترک داشتیم..اونم اینکه:هیچی به اندازه ی قهوه فرانسه توی یه شب زمستونی زیر این سقف بین المللی نمی چسبه.
اینجا می شه بگی :و خداوند همراه قهوه آغوش گرم یه دوست رو آفرید تا توی سرما بنده هه غر نزنه.
فعلا همین