دستهایت سراب است.

آه مردم من تشنه ترم.

مژدگانی داره

گم  کردم...یه شال دور گردنش..داره توی دستش ها میکنه..

اگه دیدینش...منتظرم.

یک لحظه میشوی شبیه آنچه نگفته ام.

شور

اندام تو موسیقی کولی هاست .

وقتی آتش به پا می کنند.

بی قید و شرط

هوا خوب میشه وقتی تو توش نفس می کشی.اصلا واسه ی همینه که پرده ی اتاقم تکون میخوره.الان

تو کتاب یه چیزی خوندم:در محدوده ی تو هیچ فاصله ای نیست.وای الان یه بوی آشنا اومد.نه هیچ ربطی

به کتاب نداره.

...

 

 

 

در حاشیه ی پیراهنت بوی کوچ پرندگان می آید.سالروز پریشانی تنت را با انگشت هایم جشن می گیرم.

د برو دیگه

 

روی پل هوایی الیوس زیر پوست انگشت دوم درد کتف سال ۵ و جولانگاه او.تکه ی نان سوخته ی دیشب

چراغ و تسبیح بی روح چشمان پیراهن سفید.کناره ی عریان شانه ات روی دریا و آب که تا گلوی من بالا

آمده بود.پنجره ی آشوب پرده و پرده ی بی در که به رنگ نارنجی رشته رشته می زد.مشکی می وزد

روی بال پشه.تو.....اه بسه دیگه.چمدونو ببند.

شعری از زنده یاد حسین پناهی

دندان درد دارد کلافه ام میکند.برای کسی که دندان درد دارد حافظ نخوانید.آن ها به راحتی خواهند گفت خفه......

او چه میداند من چه میکشم.و او یعنی حافظ..

....

 

برای تو دعا که کردم تمام روز ابری شد.سقف اتاقم ریخت و خدا کیلومترها آنطرفتر سرود سلامتی خواند.